سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علمدار با وفا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رسم مولا علی در مملکت داری

  

یا علی کشتی نجاتی تو

یا علی چشمه حیاتی تو

یا علی فخر کایناتی تو

ذات حق را بهین صفاتی تو

یا علی اصل و فرع ایمانی

میرخوبان و شاه مردانی

یا علی مظهر خدایی تو

از خدا هم نه خود جدایی تو

علم و دین از تو رونق و فر یافت

عدل و حق از تو تاج و افسر یافت

دین ز رفتار تو نظام گرفت

حق ز کردار تو قوام گرفت

گر نبودی تو مهر و ماه نبود

فرشیان را به عرش راه نبود

از تو شد راه و رسم دین تازه

معرفت را بلند آوازه

چون شدی شاه و سرور و مولا

روی انصاف و عدل شد پیدا

خرمن جور و ظلم رفت به باد

خانه حقّ و عدل گشت آباد

تا حکومت به تو مسلّم گشت

دور بیداد و خودسری بگذشت

از ستم پیشه دست بشکستند!

بر ستم، راه و رسم بر بستند!

عدل مرکب به زیر و بالا تاخت

از چپ و راست، کوس فتح نواخت

خواستی در جهان، ز خیر و ز شر

بهر خود، آن چه بهر خلق دگر

کرده با گفته توأمان کردی

آنچه را گفته بودی، آن کردی

می نشستی به خاک، بهر قضا

همچو کوهی ز صخره صمّا

نه اثر بود از بگیر و بران

نه نشانی ز حاجب و دربان!

هر چه گفتی در آن نبود شکی

بهر هر سکه داشتی محکی

چو محک بر زر آشنا کردی

سره از ناسره جدا کردی

قلم حکم تو به پنج انگشت

بود بر حقّ و بر عدالت پشت

در خلایق چو حکم میراندی

خویش و بیگانه را یکی خواندی

تا نگردد کسی به کس محتاج

فقر را ساختی به عدل علاج

بود اینت جواب، گاه سؤال:

آتش دوزخ است بیت المال!

هر که باشد، ز غیر یا که زخویش

جوی از حقّ خود نیابد بیش!

عدل تو، عدل لاتناهی حق

دور تو، دور پادشاهی حق

خود تو گفتی: اگر که پیرزنی

شب نخسبد، زِ جور دل شکنی!

ور یک از عاملان من، در دور

ببرد مال این و آن، با زور!

این چنین سلطنت نمی ارزد

به پشیزی، به نزد اهل خرد!

باید آموختن ز تو، باری

رسم و آیین مملکت داری

در حکومت، به از تو سرور کو؟

در عدالت، کس از تو برتر کو؟

پایه عدل و حق ز هم بشکافت

از شکافیکه تارکت برداشت!

مکتب حق و عدل بگشادی

به بشر درس زندگی دادی

به بشر کردی این سخن تفهیم:

جز خدا نیست در خور تعظیم

عالم از فرّ تو نظام گرفت

بت شکستن ز تو قوام گرفت

تا دمیکز جهان برستی تو

بت شکستی و بت شکستی تو!

ایکه تو شیعه علی باشی!

پیرو راه آن ولی باشی!

پس از او، رسم معرفت اندوز

بت شکستن هم از علی آموز

نکند جز بدین طریق گذر

هر که او را علی بُوَد رهبر

سروری را علی به تو آموخت

که بزرگی چسان توان اندوخت

این سخن را، چو دُر بکش در گوش

خویش ارزان، به این و آن مفروش!

با خبر چون شدی ز قیمت خویش

پست داری چرا ارادتِ خویش؟!

در بر آن که نیستی ز او کم

سر تعظیم از چه داری خم!؟

پیش آن کس که چون تو نبوَد پاک

از چه در سجده اوفتی بر خاک؟!

باری، از بنده نیست زیبنده

که زند بوسه بر در بنده!!

در مرام علی زبونی نیست

دست بوسی و پای بوسی چیست؟!

چون به دین علی، خداییکی ست

این همه شرک و محض بی ادبی ست!!

ادب بنده، دانش و تقواست

به جز این، هر چه هست نابرجاست!

به برِ این و پیشِ آن کم شو

به سوی قبله حقیقت رو

درس حق بینی از علی آموز

غیر حق، هر چه رخ نمود، بسوز!

جز خداوند، هر چه هست بت است

بشکنش، تا ز بت توانی رست!

بت تراشی خصال حیوانی ست!

بت شکستن کمال انسانی ست!

چون خودی را چرا شوی بنده؟

خود تراشنده! خود پرستنده!

چنگ در تار جان و دل در زن

این خدایان آب و گِل بشکن!

نفس را بنده مطیع مباش!

هر دمی، بهر خود، بتی متراش!

بندگی رسم رادمردی نیست

بت تراشی و بت پرستی چیست؟

ز آن چه گفتم، تو معرفت اندوز

درس اخلاص از علی آموز!